یه وقتی میشه لمست ممکن نیست...
کسی دیگه مثل تومومن نیست....
یه وقتی میشه ازهمه خسته ام...
تونیستی به یادتووابسته ام...
یه وقتی میشه خواب غیرممکنه...
یه وقتی تموم میشه این حوصله...
یه وقتی به یادتو میرم سفر...
یه وقتی به عشقت میکردم خطر...
دیگه زندگیمون خیلی ساده نیست...
کسی مثل من پاک وافتاده نیست...
یه وقتی دروغی صداقت شدم...
یه وقتی کنارتوراحت شدم...
یه وقتی نرنجه دلت بی صدا...
یه وقتی میکردم واست ادعا...
یه وقتی نگاه توهم سردبود...
دلیلش وجود یه نامردبود...
....من آدم مهمون نوازیم ...
باهمه رفت و آمد دارم ...
غم...
غصه...
بدبختی...
اما ماچندسالیه بابعضیارفت وآمد نداریم...
جناب آقای شانس...
اصن دلم عجیب براش تنگ شده ....
واااااالاااااااا...
ناراحتی یعنی...
کلی آرایش کنی وخودتوواسش خوشگل کنی...
اما وقتی دیدیش...
انقدباحرفاش ناراحتت کنه که...
جفت دستاتو بزاری روصورتتو...
بعدبین گریه هات بگی ::
حاک برسرمن که واس بدست آوردن دلت...
گندزدم به پوست خودم...
میمون...
بی اختیارزمان ومکان فراموشم شد...ازجاپریدم ...لحظه ای به گردنش
آویختم و گونه اش رابوسیدم.درحالی که ازشادی آرزومیکردم این جاده تاابدطول بکشد
بازوی محمد را سفت چسبیدم...تادیگرکسی مراازاو جدا نکند...
این منم خوشبخت ترین زن دنیا...که درتاریک وروشن جاده ای که به آسمان وصل میشود
درحالی که جس میکنم خود بهشت راکنارم دارم...
به دالان بهشت میروم...
بخش پایانی رمان دالان بهشت...
هیچی اندازه این کتاب منو یادحاطراتت نمی ندازه نامرد...
گاهی نگاهی ...آهی...
شاید این زندگی بند همین باشد...
این روزها من همه چیزمیکشم...سیگار...
درد...
زجر...
وکاش این یکی رانکشم :
"نفس "
دریافت کد بارش برف چت روم